شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

دختر جونم کم کم داره حرف میزنه ...

شیرینم اگه بگم هر روز که میگذره داری شیرینتر و خواستنی تر میشی دروغ نگفتم. رفتار و حرکاتت درست مثل یه آدم بزرگه در سایز اسمال !!! کاملا متوجه همه چیز میشی و دست و پا شکسته حرفت رو به ما می رسونی . این هم دیکشنری آپ دیت شده شادیسا خانم : - باشه --> شه ( وقتی ازت تایید چیزی رو میخوام،‌می پرسم :‌ باااااشه ؟؟؟‌ تو هم سرت رو فوری به یه طرف تکون میدی و میگی :‌ شه ) - نیست --> نَس - بغل --> بَی ( وقتی ازمون میخوای که بغلت کنیم ، دستات رو به سمت ما دراز میکنی و میگی بَی) - برف --> بَف - کجا ؟ --> کجا ؟؟؟ ( این کلمه بیشتر در مواقع دالی بازی کاربرد داره که خودت رو قایم میکنی و هی میگی کجا،&zw...
29 دی 1392

پانزدهمين و شانزدهمين دندان : نيشهاي فك پايين

شاديساي عزيزم يك هفته اي درگير دندونهاي نيش بودي تا بالاخره ديروز هر دو تا شون جوونه زدن. خيلي سختي كشيدي تا تعداد دندونهات به 16 تا رسيد... سختي هايي از بيقراري و گريه هاي شديد شبانه گرفته تا تب و مختصري حالت سرماخوردگي شامل آبريزش و سرفه. خدا رو شكر كه روزهاي بداخلاقي و نق نقهاي دختر طلام به پايان رسيد.
21 دی 1392

بعد از یه غیبت طولانی ....

شادیسای نازم روزها داره مثل برق و باد میگذره و من در کنار تو اصلا متوجه گذر ایام نمیشم... این روزها خیلی درگیر کمک به بابایی برای تموم کردن پایان نامه اش هستم. بخاطر همین تا شما میخوابی و میتونم که بیام سر کامپیوتر،‌ به کارهای بابایی میرسم و دیگه وقتی برای به روز رسانی وبلاگت نمی مونه. توی این مدت که نتونستم وبلاگت رو آپ کنم خیلی اتفاقا و روزهای خوب داشتیم. ** اول از همه بگم که موقع افشا کردن اون خبر خوبه... خاله فافای مهربون داره مامان میشه. توی همین هفته من و شما همراه خاله جون برای سونو گرافی غربالگری رفتیم و نی نی خوشگلش رو دیدیم. خدا رو شکر که صحیح و سالم توی دل مامانیش بود و معلوم بود که خیلی خیلی شی...
15 دی 1392
1